شماره خبر : 16099
منتشر شده در مورخ : ۲۹ آذر ۱۴۰۱
ساعت : 12:22
یادی از شاعر «باز باران با ترانه»

یادی از شاعر «باز باران با ترانه»

 

شعر «باز باران با ترانه»، یکی از شعرهایی است که در خاطره جمعی ما مانده و گاه آن را در روزهای بارانی زمزمه می‌کنیم و«شاد و خرم» به دوران کودکی می‌رویم.

به گزارش ایسنا، «سیدمجدالدین میرفخرایی»، متخلص به «گلچین گیلانی» زاده ۱۱ دی ۱۲۸۸ در رشت که ۲۹ آذر ۱۳۵۱ در ۵۰ سالگی در لندن به علت بیماری از دنیا رفت.

او پزشک و شاعر و از خانواده‌ای سرشناس بود. مجدالدین تحصیلات مقدماتی را در زادگاهش گذراند و پس از پایان این دوره به تهران آمد. تحصیل در دوره اول متوسطه را در مدرسه سیروس گذراند و از دوستان نزدیک او، در این دوره (۱۳۰۴-۱۳۰۷) ذبیح‌الله صفا بود. 

گلچین بعد در شعبه ادبی دبیرستان دارالفنون ثبت‌نام کرد و در این دوره شاگرد استادانی چون وحید دستگردی و عباس اقبال آشتیانی بود. گلچین مخصوصا با وحید دستگردی (مدیر مجله ارمغان) روابط نزدیکی داشت. از همین زمان هم همکاری او با مجله «ارمغان» و مجله «فروغ» چاپ رشت(مدیریت ابراهیم فخرایی) آغاز شد برای اولین بار شعر او در سال ۱۳۰۷ در مجله «ارمغان» به چاپ رسید.  

او سپس وارد دارالمعلمین عالی شده و در رشته فلسفه و علوم تربیتی دانش‌آموخته شد. او در آزمون آخرین گروه صد نفری اعزام دانشجو به اروپا در سال ۱۳۱۲ پذیرفته شد و به انگلستان رفت. او ابتدا به تحصیل رشته ادبیات پرداخت اما مدتی نگذشت که از تحصیل در ادبیات دست کشید و برخلاف قوانین و مقررات اعزام دانشجو که او را از تغییر رشته باز داشته بود، به رشته پزشکی پرداخت. همین امر موجب قطع هزینه تحصیلی او شد، اما گلچین از پای ننشست و به واسطه اقدامات خود و خانواده‌اش در ایران، مدتی بعد کمک هزینه تحصیلی او برقرار شد تا این‌که جنگ جهانی دوم درگرفت و دولت ایران همه دانشجویان اعزامی را به ایران فراخواند اما گلچین به این اخطار وقعی ننهاد و در آن‌ سال‌های سخت همچنان در لندن ماند. در این دوره، با تعطیلی دانشگاه و نرسیدن پول در ایران، ناگریز در زیر بمباران لندن به کارهایی چون گویندگی در رادیوی انگلستان و راندن آمبولانس(لاری) و غیره پرداخت. بعد از پایان جنگ جهانی دوم او توانست به تحصیلات خود ادامه دهد و در رشته بیماری‌های گرمسیری تخصص بگیرد.  

او بارها در مکاتبات خود با دکتر حسینعلی سلطان‌زاده پسان، از دوستان نزدیکش تلویحا از آمدن قریب‌الوقوع خود به ایران سخن گفته بود اما هر بار به عللی این کار انجام نگرفت و او تا پایان عمر در لندن ماندن و دیگر به ایران بازنگشت.

همانطور که اشاره شد گلچین از نوجوانی به شاعری پرداخت و کم‌کم به شهرت دست یافت. چند شعر از او در روزنامه‌های رشت و بعدها در مجله‌های ارمغان، روزگار نو، فروغ، و سخن منتشر شد.

گلچین گیلانی نخستین شاعر نوپردازی است که شعرش به کتاب‌های ابتدایی راه یافت. شعر «بارانِ» او، که بخشی از آن، از چند دهه پیش به این سو، در کتاب‌های درسی به چاپ رسید، معروف است.

باز باران

با ترانه

با گهرهای فراوان

می‌خورد بر بام خانه

من به پشت شیشه تنها

ایستاده در گذرها

رودها را افتاده

شاد و خرم

یک دو سه گنجشک پر گو

باز هر دم

می‌پرند این سو و آن سو

می‌خورد بر شیشه و در

مشت و سیلی

آسمان امروز دیگر نیست نیلی

یادم آرد روز باران

گردش یک روز دیرین

خوب و شیرین

توی جنگلهای گیلان

کودکی ده ساله بودم

شاد و خرم نرم و نازک

چست و چابک

از پرنده از چرنده از خزنده

بود جنگل گرم و زنده

آسمان آبی چو دریا

یک دو ابر اینجا و آنجا

چون دل من روز روشن

بوی جنگل تازه و تر

همچو می مستی دهنده

بر درختان می‌زدی پر

هر کجا زیبا پرنده

برکه‌ها آرام و آبی

برگ و گل هر جا نمایان

چتر نیلوفر درخشان

آفتابی

سنگها از آب جسته

از خزه پوشیده تن را

بس وزغ آن جا نشسته

دمبدم در شور و غوغا

رودخانه

با دو صد زیبا ترانه

زیر پاهای درختان

چرخ می‌زد همچو مستان

چشمه‌ها چون شیشه‌های آفتابی

نرم و خوش در جوش و لرزه

توی آنها سنگ ریزه

سرخ و سبزو زرد و آبی

با دو پای کودکانه می‌دویدم همچو آهو

می‌پریدم از سر جو

دور می‌گشتم ز خانه

می‌پراندم سنگ ریزه

تا دهد بر اب لرزه

بهر چاه و بهر چاله

می‌شکستم کردخاله

می‌کشانیدم به پایین

شاخه‌های بید مشکی

دست من می‌گشت رنگین

از تمشک سرخ و مشکی

می‌شنیدم از پرنده داستانهای نهانی

از لب باد وزنده

رازهای زندگانی

هر چه می‌دیدم آنجا

بود دلکش بود زیبا

شاد بودم می‌سرودم

روز ای روز دلارا

داده ات خورشید رخشان

این چنین رخسار زیبا

ورنه بودی زشت و بی جان

با همه سبزی و خوبی

گو چه می‌بودند جز پاهای چوبی

گر نبودی مهر رخشان

روز ای روز دلارا

گر دلارایی است از خورشید باشد

اندک اندک رفته رفته ابرها گشتند چیره

آسمان گردید تیره

بسته شد رخساره خورشید رخشان

ریخت باران ریخت باران

جنگل از باد گریزان

چرخها می‌زد چو دریا

دانه‌های گرد باران

پهن می‌گشتند هر جا

برق چون شمشیر بران

پاره می‌کرد ابرها را

تندر دیوانه غران

مشت می‌زد ابرها را

روی برکه مرغ آبی

از میانه از کناره با شتابی

چرخ می‌زد بی شماره

گیسوی سیمین ما را

شانه می‌زد دست باران

بادها با فوت خوانا

می نمودندش پریشان

سبزه در زیر درختان

رفته رفته گشت دریا

توی این دریای جوشان

جنگل وارونه پیدا

به چه زیبا بود جنگل

بس ترانه بس فسانه

بس فسانه بس ترانه

بس گوارا بود باران

می‌شنیدم اندر این گوهر فشانی

رازهای جاودانی پندهای آسمانی

بشنو از من کودک من

پیش چشم مرد فردا

زندگی خواه تیره خواه روشن

هست زیبا هست زیبا هست زیبا

نخستین کتاب گلچین «نهفته» نام دارد که در سال ۱۹۸۴/ ۱۳۲۷ شمسی در لندن به چاپ رسید و اکنون نسخه‌های معدودی از آن در دست است. دومین کتاب گلچین «مهر و کین» است که تاریخ چاپ ندارد، ولی در تهران چاپ شده است. سومین کتاب او هم «گلی برای تو» نام دارد که در انتشارات خوارزمی در تهران به چاپ رسید و مهم‌ترین اشعار او را در ۱۵ سال آخر عمرش را در بر می‌گیرد.

شعری دیگر از گلچین گیلانی

در کنار چشمه من می‌سوختم / آب را چون نفت می‌افروختم

آفتاب آتشین بر برگ من/ می‌نشست و زنده می‌شد مرگ من

باد می‌نوشید روی آب ناب/ شعله می‌زد عکس خشکم توی آب

باغبان هرگز به یاد من نبود/ از کنارم می‌گذشت و می‌سرود

«آن دلارام سفید من کجاست؟/ آن گل سرخ امید من کجاست؟

روز و شب می‌خوانمش، می‌جویمش/ توی باغ آرزو می‌بویمش

 هرچه می‌گردم نمی‌بینم نشان/ چشمه کو، ای دل، دل آتش‌فشان؟»

 در کنار چشمه من می‌سوختم،/ دیدگان بر باغبان می‌دوختم

می‌سرود و می‌گذشت و می‌گریست/ کاش می‌دانست اشکش زندگی‌ست!

(مارس ۱۹۵۱، لندن)

انتهای پیام

برچسب ها : گلچین گیلانی شعر «باز باران با ترانه» شعر